سلامت. (یادداشت مؤلف). بی نقصی، نهایت عمیق که آواز به تک آن نرسد یا آواز از تک آن برنیاید و گاهی عمق غیر چاه را نیز خواسته اند. (جهانگیری). سخت دورتک که آواز بدان نتواند رسید. بس دور که آواز نرسد. سخت عمیق. سخت پهناور. سخت پرآب. (یادداشت مؤلف) ، که فریاد بدان نرسد. دور از صدارس. مجازاً، مرتفع. بلند. سخت رفیع. عظیم. شامخ. (یادداشت مؤلف). بسیار بلند. (جهانگیری). - کوه یا کوهساری بی فریاد، دور از صدارس. مرتفع. سخت بلند: ضعیف گشته در این کوهسار بی فریاد غریب مانده بر این آسمان بی پهنا. مسعودسعد. بر سر کوههای بی فریاد شد جوانی من هبا و هدر. مسعودسعد. ، بطور تعمیم، هر چیز منیع و نادسترس یا آوازنارس را بی فریاد و بی فغان و غیره گفته اند. (جهانگیری) ، ظالم. جافی. جائر. (یادداشت مؤلف) : روزگاریست سخت بی فریاد کس گرفتار روزگار مباد. مسعودسعد. ای بسا در حقۀ جان غیورانت که هست نعره های سر بمهر از درد بی فریاد تو. سنایی. در محنت این زمانۀ بی فریاد دور از تو چنانم که بداندیش تو باد. وطواط
سلامت. (یادداشت مؤلف). بی نقصی، نهایت عمیق که آواز به تک آن نرسد یا آواز از تک آن برنیاید و گاهی عمق غیر چاه را نیز خواسته اند. (جهانگیری). سخت دورتک که آواز بدان نتواند رسید. بس دور که آواز نرسد. سخت عمیق. سخت پهناور. سخت پرآب. (یادداشت مؤلف) ، که فریاد بدان نرسد. دور از صدارس. مجازاً، مرتفع. بلند. سخت رفیع. عظیم. شامخ. (یادداشت مؤلف). بسیار بلند. (جهانگیری). - کوه یا کوهساری بی فریاد، دور از صدارس. مرتفع. سخت بلند: ضعیف گشته در این کوهسار بی فریاد غریب مانده بر این آسمان بی پهنا. مسعودسعد. بر سر کوههای بی فریاد شد جوانی من هبا و هدر. مسعودسعد. ، بطور تعمیم، هر چیز منیع و نادسترس یا آوازنارس را بی فریاد و بی فغان و غیره گفته اند. (جهانگیری) ، ظالم. جافی. جائر. (یادداشت مؤلف) : روزگاریست سخت بی فریاد کس گرفتار روزگار مباد. مسعودسعد. ای بسا در حقۀ جان غیورانت که هست نعره های سر بمهر از درد بی فریاد تو. سنایی. در محنت این زمانۀ بی فریاد دور از تو چنانم که بداندیش تو باد. وطواط
مرکّب از: بی + غیرت، (در تداول عوام) بی حمیت. (آنندراج)، بی ناموس. بی شرف. نامرد و آنکه دارای غیرت و عصبیت نباشد. (ناظم الاطباء)، بی رگ. که به ناموس خویش رشگن نبود. بی ناموس. بی رشگ. بی حمیت. بی نام و ننگ. بی عار و ننگ. بی عار. (یادداشت مؤلف) : طزع، طزیع، طسع، طسیع، بی غیرت. (منتهی الارب)، بی غیرت در حق زن، کشخان. (منتهی الارب)،
مُرَکَّب اَز: بی + غیرت، (در تداول عوام) بی حمیت. (آنندراج)، بی ناموس. بی شرف. نامرد و آنکه دارای غیرت و عصبیت نباشد. (ناظم الاطباء)، بی رگ. که به ناموس خویش رشگن نبود. بی ناموس. بی رشگ. بی حمیت. بی نام و ننگ. بی عار و ننگ. بی عار. (یادداشت مؤلف) : طَزِع، طِزیع، طَسِع، طَسیع، بی غیرت. (منتهی الارب)، بی غیرت در حق زن، کَشخان. (منتهی الارب)،